در مقاله قبل در مورد زمان شروع زندگی خلاقانه گفتیم و این که شروع میتواند خیلی ساده با کارهای کوچک و تبدیل آنها به عادتهای سازندهی روزانه باشد. در ادامه میخواهیم به موضوع پیگیری و چگونگی استمرار خلاقیتمان بپردازیم.
شروع هر کاری اکثر اوقات با هیجان و اشتیاق همراه است. اما ادامه راه همیشه مانند اولش نیست. اشتیاق و هیجان معمولا زود فروکش میکند. زیرا ما انسانها در دنیایی از ناشناختهها با حوادثهای پیش بینی نشده زندگی میکنیم. ما هر چه قدر هم که محکم و با اراده باشیم هیجان همیشه ما را همراهی نمیکند. چون هیجان هم مانند حسهای دیگر ماهیتی گذرا و ناپایدار دارد.
حال برای این که عادتهای سازنده ادامه یابد و خلاقیت ما به نتیجه مطلوب منجر شود چه کاری باید انجام داد؟
یک راهکار مطلوب و کار آمد دیگر را میشود جایگزین هیجان کرد.
شاید حس کنجکاوی گزینهی مناسبتری باشد.
البته این راهکار را از الیزابت گیلبرت در کتاب جادوی بزرگ آموختهام.
کنجکاوی هم یک حس است، اما تاب و توان کنجکاوی بیشتر از هیجان است. کنجکاوی با ترس سازگاری بیشتری دارد تا شوق و هیجان با ترس. خلاقیت یعنی ساختن و به دست آوردن یک چیز جدید.
اما همیشه خلاقیت ما به آن چه ما در ذهن و تصور خود داریم منجر نمیشود. و همین نامعلوم بودن نتیجه باعث کاهش هیجان در ما میشود. اما وقتی ما از حس کنجکاوی برای ایجاد خلاقیت و سازندگی کمک میگیریم به ادامه راه و دیدن سرانجام کار ترغیب میشویم.
کنجکاویهای سازنده
یک کنجکاوی سازنده میتواند با دو سوال از خود شروع شود.
● اگر هدفم محقق شد چه میشود؟
حالا یک سوال سختتر
● اگر من به هدفم نرسم چه اتفاقی میافتد؟
اگر سوال اول را با حس هیجان از خود بپرسیم قطعا پاسخ مسرت بخشی را دریافت خواهیم کرد.
حال اگر سوال دوم را نیز با حس هیجان از خود بپرسیم نتیجه کاملا بر عکس خواهد بود و نا امیدی جای شادی را خواهد گرفت.
هیج تضمینی وجود ندارد که نتیجه صد در صد مطابق برنامه ریزی ما پیش برود. اما با این وجود اگر کار را به اتمام برسانیم نتیجهای حاصل خواهد شد. و ما به یک خلاقیت دست خواهیم یافت.
وقتی به پایان نامعلومی با سختیها و موانع احتمالی بنگریم خود به خود هیجان ما تحلیل خواهد رفت.
اما وقتی با حس کنجکاوی به موضوع نگاه کنیم ترغیب میشویم تا پایان و نتیجه کار را ببینیم.
کنجکاوی ما میداند که احتمال مواجهه با خطر هست. اما با این وجود باز هم به دنبال ناشناختهها و تبدیل آنها به دانستگی است.
دانشمندان و فیلسوفان و اکتشافگران بیشتر از حس کنجکاوی خود بهره میگیرند تا هیجان.
آنها به نتیجه و دست آورد میاندیشند. آنها میدانند هیجان همیشه و در همه حال یاری رسان نیست.
هیجان ما نتیجهی مطلوب و مطابق میلش میخواهد اما کنجکاوی اگر نتیجه صد در صد مطابق میلش نباشد باز هم میخواهد ته ماجرا را دریابد.
خلاقیت جست و جوی گنجینهای از توانمندی ذاتی است
هر کدام از ما انسانها توانمندی منحصر به فرد خود را داریم که کافی است آنها را کشف کنیم و به کار بگیریم.
نگاهی به مخترعان گذشته این را ثابت میکند.
اما یک موضوع مهم راه کشف این توانمندیها است که از کل انسانهای زیسته و در حال زیست کره زمین تعداد اندکی این مسیر را رفته و توانمندی خود را بیرون کشیدهاند.
خلاقیت همان طور که در بالا اشاره کردیم جست و جوی گنجینهای از توانمندی و استعداد ذاتی منحصر به فردمان است.
و این جست و جو با کنجکاوی و درون کاوی محقق میشود.
با این تفسیر خلاقیت و جست و جوی درونی دو سر یک ماجرا هستند.
من وقتی به کنجکاوی و خلاقیت فکر میکنم اولین تصویر و تفسیری که به ذهنم میرسد حرفهی باستان شناسی است.
باستان شناسانی که با صبر و حوصله زیاد در حالی که عرق از پیشانی و چانهشان روان است با قلمو و ابزارهای خود به آرامی و ظرافت خاکها را کنار میزنند تا گنجها و فسیلهای نهفته در دل خاک را بیرون بکشند.
صبر و حوصله باستان شناسان ستودنی است.
خلاقیت در زندگی روزمره هم نیاز به صبری از جنس باستان شناسی دارد.
باستان شناس اگر با عجله و بی دقتی بخواهد شیءای از دل زمین بیرون بکشد نتیجه کارش چیزی جزء نابودی گنجی هزار ساله نیست.
بیحوصلگی و هیجانِ زود به نتیجه رسیدن و میابر زدن نیز چنین کاری با خلاقیت و گنج درونی ما میکند.
نقش ترس و تنبلی در زندگی خلاق
ترس و تنبلی هر دو باز دارندهاند. ترس وحشت از ناشناختهها دارد و تنبلی امید به کمک غیبی و عینی.
انتخاب یک هدف بزرگ هر دوی این حسها را به وحشت میاندازد.
خلایقت هم ممکن نمیشود مگر کمی از این دو حسها فاصله بگیری.
ما قرار نیست برای رسیدن به زندگی خلاق با ترس و تنبلی وارد مبارزه تن به تن شویم تا آنها را نابود کنیم.
در مقاله قبل اشاره کردیم که برای رسیدن به زندگی خلاق گامهای کوچک و مستمر لازم داریم.
گامها و پرشهای بلند یک مرتبهای مانند مثال معروف سنگ بزرگ و نزدن است.
ما برای رسیدن به خلاقبت که کشف ناشناختههای درونی است، باید ترس درونی مان که از ناشناختهها وحشت دارد را به رسمیت بشناسیم. اما قرار نیست به حرف او تمام و کمال گوش بدهیم.
ترس سالم لازمه بقای آدمی است.
ما این جا از کنجکاوی کمک میگیریم تا انگیزهای برای ادامهی راه خلاقیت باشد.
کنجکاوی ترس را میشناسد اما حس کشف کردنی که در وجود کنجکاوی است باعث میشود به راهش ادامه دهد. و در مواقع لازم به حرفهای ترس هم گوش بدهد. اما لزوما قرار نیست از حرفهایش پیروی کند.
گامهای کوچک و مستمر هم تنبلی را با آرامش با خودش همگام میکند.
درست مانند شروع یک ورزش که اولش با نرمش و کششهای آرام اولیه است، و وقتی بدن گرم شد انرژیها به سطح لازم برای فعالیت بیشتر میرسند.
اگر برای شروع یک زندگی خلاق این گونه پیش برویم دیگر ترس و تنبلی مانعی برای زندگی دلخواه ما نخواهند بود و حتما به دستآوردهای زیبایی خواهیم رسید. و هیجان هم گاهی این بین ظاهر میشود و تشویق کننده است و ممکن است به یک باره غیبش بزند و بعد دوباره برگردد.
آخرین دیدگاهها