در مقالات قبل در مورد شروع زندگی خلاق و راههای پایداری خلاقیت صحبت کردیم.
در ادامه بحث میخواهیم به دنیای خلاقیت و انواع آن نگاهی بیندازیم.
همان طور که میدانیم خلاقیت یعنی سازندگی، ابداع و نو آوری.
ما انسانها ذاتا خلاق و سازنده هستیم که اگر نبودیم الان این جا با این وسایل ارتباطی و الکترونیکی با هم در ارتباط نبودیم.
حالا میخواهیم بحث را بازتر کنیم و نگاه ژرف تری به مقوله خلاقیت بنیدازیم.
خلاقیت میتواند به دو دستهی بیرونی و درونی برای ما انسانها تعریف شود.
خلاقیت بیرونی
به زبان ساده یعنی توانایی تغییر محیط پیرامونمان.
به عنوان مثال:
جا به جا کردن یک صندلی یا گلدان در اتاق برای تنوع و تغییر محیط. رنگ کردن بوفه قدیمی. تغییر مدل مو، تغییر مکان زندگی، ساخت اتاقکی جدید روی سقف خانه قدیمی، پخت انواع غذا و کیک و شیرینی و تزئین آنها، تاسیس یک کارخانه ماشین سازی، ساخت انواع عروسک، اکتشاف مواد معدنی و استخراج آنها و بهره وری از آنها در ساخت وسایل مختلف، کشف انواع واکسنها، و انواع فناوریهایی که هر روز به سرعت غیر قابل مهاری در حال ابداع هستند.
تغییرات شیرین و حیرت آوری که ما را شگفت زده میکنند.
تغییر و پیشرفت دنیای کنونی حاصل شکوفایی خلاقیت انسانهای خلاقی است که در پی سازندگی و شکوفایی زندگی و محیط خود بودهاند.
انسانهایی که یکنواختی را دوست نداشتند. خلاقیتهایی که از سر نیاز به امنیت و راحتی شکل گرفت؛ همه و همه حاصل فکرهای سازنده و مبتکر بوده است.
حال بیاییم کمی در مورد خلاقیت درونی صحبت کنیم و این که تفاوتهای خلاقیت درونی و بیرونی در چیست.
خلاقیت درونی
به زبان ساده یعنی توانایی تغییر و جا به جایی خُلق از حال بد به حال خوب.
مثل همان جا به جایی یک گلدان که باعث تنوع اتاق میشد و از یکنواختی قبل خارجش میکرد؛ قادر باشیم حس درونی و بی حالی و کسالت درونیمان را با جا به جایی یک احساس تغییر دهیم.
خلاقیت درونی یعنی توانایی تغییر و تسلط بر خویشتن نه فقط بر محیط بیرون.
بیایید کمی عمیقتر به موضوع بنگریم.
ما شاید آن گلدان را از گوشه نشیمن به روی میز وسط انتقال دادهایم فقط برای زیبایی خانهمان که قرار است عصر میزبان یک دوره همی دوستانه باشیم.
این جا ما دست به خلاقیت بیرونی زدهایم؛ و شاید از درون همان حس کسالت بار اول صبح با ما همراه باشد بدون این که توانایی تغییر و جا به جایی آن را داشته باشیم.
شاید اصلا ما آن مهمانی را برای تغییر حال درونیمان ترتیب داده باشیم.
اما آیا آن مهمانی عصرانه با فینگرفودهای جورواجوری که از صبحِ زود یا شب قبل برای آماده کردنش کلی خلاقیت به خرج دادیم، با حضور و همراهی دوستان پایه میتواند آخر شب حال ما را دگرگون کند؟
البته این جا باید به هدف مهمانی توجه کنیم.
قصد ما از میزبانی این مهمانی چیست؟
بگو بخند آخر هفته با دوستان پایه؟
نشان دادن وسیله جدیدی که برای خانهمان خریدیم و دوست داشتیم آن را به بقیه نشان دهیم؛ و به نوعی پُزش را بدهیم؟
دست به دامان دیگران شدن برای خوب کردن حال و احساس درونیمان؟
شاید هم طبق برنامهای که با دوستانمان داشتیم این آخر هفته نوبت میزبانی ما بوده!
و یا شاید خوشحال کردن یا قدر دانی از دوستی یا جمع دوستان.
حال بیایید به پایان مهمانی نگاهی بیندازبم و نتیجه را ببینیم.
آیا حال درونی ما با آن مهمانی تغییر کرد؟
آیا دوستان پایهی من توانستند حالم را دگرگون کنند.
من با نشان دادن شیء جدیدی که خریده بودم حالم از درون متحول شد؟
یا این که نه، من بر طبق همان عادت و برنامه و قرار قبلی این مهمانی را ترتیب دادم و هیچ انتظاری از آن برای خوب کردن حالم نداشتم.
اگر جواب بله بود و ما با آن مهمانی عصرانه با هر نیتی که داشتیم حالمان خوب شد شاید ما مهارت خلاقیت و سازندگی درونی را داشتیم.
اگر هم جواب نه بود دیگر باید متوجه شده باشیم که تغییر درونی با مهمانی عصرانه اتفاق نمیافتد.
منظور ما نکوهش کردن جمعهای دوستانه و شادی و تفریح و وقت گذراندن با دیگران نیست. ما انسانها با وجود این که ذاتا تنها هستیم موجوداتی اجتماعی نیز هستیم. ما به یکدیگر نیاز داریم.
ما به تنهایی نمیتوانیم تمام نیازهای دنیایی و زیستی خود را برآورده کنیم.
اما ما با این وجود ذاتا تنها هستیم!
درون ما تنها متعلق به ماست.
و تنها کسی که میتواند درون ما را به تحول برساند و ما را خوشحال کند خود ما است.
خلاقیت درونی یعنی این که من بتوانم حال درونیام را متحول سازم بدون این که نیازی به احتیاحات دنیای بیرون داشته باشم و یا دست کم کمتر به آن وابسته باشم.
حال این که من زمانی میتوانم درونم را متحول سازم که شناختی از آن داشته باشم.
(درست مثل خلاقیت بیرونی؛ زمانی تحول و خلاقیت اتفاق میافتد که من هنر و استعداد و سخت کوشی و شناخت لازم را برای ایجاد، ساخت و تحول را داشته باشم).
و این شناخت زمانی اتفاق میافتد که من قدم به دنیای درون خود بگذارم.
در این جا برای شناخت دنیای درون ما نیاز به کمک یک متخصص داریم.
کسی که با دنیای درون آدمها و راههای سازندگی و تحول آن آشنا باشد.
یک روان شناس یا روان درمانگر ماهر میتواند کمک کننده خوبی باشد.
اما یادمان باشد فقط کمک کننده است؛ و کسی که قرار است دست به خلاقیت درونی بزند ما هستیم.
درست مثل مربی که به ما مهارت شنا کردن یا سفالگری و نقاشی و ... میآموزد.
دنیای درون ما قدمتی به وسعت دنیای بیرونمان دارد.
اما همیشه این دنیای درون قابل دیدن نیست؛ زیرا آنقدر به ما نزدیک و چسبیده است که ما قادر نیستیم با چشمانی که دنیای بیرون را میکاویم به راحتی آن را و راه ورود به آن را بیابیم.
ما دنیای درون را حس میکنیم چون بخشی جدایی ناپذیر از ما است.
اما تا زمانی که به شناخت لازم از آن نرسیم، عامل اصلی موفقیت یا شکست خود را دنیای ظاهری بیرون میپنداریم.
خلاقیت بیرونی ما زمانی به اوج میرسد و از آن نهایت لذت را میبریم که قبل از آن به خلاقیت درونی که همان در دست داشتن و کنترل عواطف و احساسمان است؛ رسیده باشیم.
این روزها مبحث توسعه فردی یکی از ساده ترین راه برای شناخت خود و دنیای درون و بیرون است.
در مقاله بعدی به این مبحث خواهیم پرداخت.
2 پاسخ
“قدم به دنیای درون خود”. عجب عبارت خوبی بود. منو به فکر وا داشت.
مشکل اینجاست که ما فکر میکنیم شناخت خوبی از خودمون داریم اما وقتی حرف از خودشناسی میشه هیچ چیزی برای گفتن نداریم.
باید به دنیای درونمون قدم بزاریم تا خودمون رو بشناسیم و بفهمیم واقعاً کی هستیم.
بله سعیده نازنین شناخت خود مهمترین هدف ما از خلقت هست و متاسفانه ما انسانها بیشتر وقت خودمون رو صرف شناخت اطرافیان کردیم و از این که آدم شناس استادی هستیم افتخار میکنیم و دریغ از این که هیچ شناختی از دنیای درون خودمون نداریم.