درخت برگهایش را برای پیغام رسانی به آدمیان به باد میسپارد، و باد برگها را به کوچه و خیابان میبرد تا پیغامشان را برسانند. آدمیان برگها را زیر پا له میکنند بی آن که پیغامشان را بشنوند. و زندگی به درختان میگوید باز هم برگهایتان را به خانهها و کوچه و خیابانها بفرستید تا شاید روزی آدمیان پیغام را بگیرند و به زندگی برگردند و در جریان رودوار زندگی تن و روحشان را امتداد دهند…
این روزها که درخت سپستان(هَمُوو) جلوی در حیاط خانه جوانه زدن و میوهدهی و برگریزانش را همزمان شروع کرده انگار این تن و روح من است که باز هم به ثمر نشسته.
با رقص هر برگش در باد روح و تن من هم زیر لب نوای زندگی زمزمه میکند.
این درخت را جور دیگری دوست دارم. برایم نمادی از صبر و طاقت دارد. دلیلش هم این است که یک روز که از رشد و به ریشه نشستنش ناامید شده بودم او را مدتی بی هیچ قطره آبی به حال خودش رها کردم. ساقهاش آن وقتها نحیف و نازک و خمیده و ناامید بود. ریشهاش سست و بیبنیه بود و تن به عمق خاک نمیداد و اسیر علفهای هرز بود.
یک سالی بیخیالش شدم و سراغش نرفتم تا این که در یک ظهر زمستانی ساقهاش را دیدم که با برگهای سبزش سرکشانه از لابه لای علفهای هرز خودش را بالا کشیده بود و به خورشید و زندگی سلام میداد. از آن روز شد عزیز و تودلیام.
مدتی عذاب وجدان گرفته بودم که چرا درخت بیچاره را یک سال تشنه به حال خودش رها کرده بودم. اما بعد آن سعی کردم بیشتر از قبل به آن درخت و تمام درختان خانهام رسیدگی کنم.
ده دوازده سالی از آن روزها میگذرد و تازه امسال به ثمر نشسته. دیگر به صبر و حوصلهاش عادت کردهام.
یک روز دقت کردم و دیدم که من با احتیاط از روی برگهای افتاده سپستان رد میشوم و دوست ندارم برگی از این درخت زیر پایم له شود. برگهایش انگار برایم مقدسند..
این روزها هر چه بیشتر برگها همراه باد به کوچه پس کوچه آبادی میروند من هم بیشتر به وجد میآیم و امید به زندگی در من با جوانههای سپستان(هَمُوو) بیشتر بیشتر میشود.
شاید خودخواهی باشد اما دوست ندارم کسی برگهای درختم را جارو کند و دور بریزد. دلم میخواهد برگها همینطور تلمبار شده در کوچه و خیابانهای آبادی بمانند تا آدمیان بالاخره پیغامشان را از کُنجی و گوشهای بشنوند و به جریان پر امتداد زندگی برگردند.
آخرین دیدگاهها